به نام خالق زیبایی ها
رزومه و آثار سید مصطفی لطیفی
دانش آموخته آکادمی فیلمسازی و سینمایی هنر و سینما
بیوگرافی سید مصطفی لطیفی
- سید مصطفی لطیفی متولد اردیبهشت ۱۳۶۷
- مقطع تحصیلی : لیسانس جامعهشناسی
- دانش آموخته رشته بازیگری آموزشگاه بازیگری هنر و سینما از سال ۱۳۹۶ به مدیریت داریوش موحد
- زیر نظر اساتید محترم: مهدی ارجمند،، داریوش موحد، دکتر محمد صادقی، آرش معیریان، سیروس الوند
بازی:
- بازی در سریال مستند خاطره محله ما سال ۱۳۹۶ به کارگردانی امیر عباس مجذوبی
- بازی در سریال مستند خاطرات محله ما سال ۱۳۹۷ به کارگردانی امیرعباس مجذوبی
اشعار
هوای سینهام از دوریاَت دلگیر و بارانیست؛
ولی افسوس که چشمانِ مهربانِ تو نمیدانند؛
چگونه میخروشد اشکِ سیلآسای شوق از چشمهء چشمم؛
کجایی ای همیشه غایبِ حاضر؛
کجایی ای جاودان در یادِ من زنده؛
کجایی تا به چشم خویشتن بینی؛
چگونه میچکد خون از نگاهِ التماسِ من؛
کجایی تا ببینی اندر این صحرای بی حاصل؛
چنان روئیده دشتِ لاله از خونابِ چشمانم؛
نگارم،مهربانِ من؛
تو ای آرام جانِ من؛
اگر سوی منِ خسته بگردانی آن نگاهِ مهربانت را؛
هزاران سال هم حتی زِ من گر دورتر باشی؛
به دستت میسپارم مشعلی از آتشِ قلبِ فروزانم؛
که تا اندر رَهِ تاریک و ظلمانی؛
چراغی روشنَت باشد،
به سوی خاکسترِ جا مانده از این جسم بی جانم؛
بیایی تا بگیری در بغل،
این غبارِ خسته را در واپسین دیدار؛
و بسپاری به دستِ شانههای باد؛
بیفشانی زِ چشمت شبنم اشکی؛
که گردد آبِ پشتِ سر،
برای این مسافر در رَهِ دشوار؛
همی خواهم تمامِ ذرّههای مانده از خاکسترِ جانم؛
بپاشد در همه عالم؛
که از هر سو که میخواهم؛
بدوزم چشم در چشمانِ زیبایت؛
سپس بعد از هزاران سال؛
ز خاکی مهربان و نرم؛
بخیزم در رگِ یک نوگل ِ سرخی؛
که بتوانم صدایم را،
به فریادِ بلندی از دهانِ گل؛
رسانم بر مشامِ تو؛
و تو مشتاق و خیزان از برای دیدنم آیی؛
و بگذاری مرا بر گونهات آرام؛
و من با چشمانِ از شوقِ نگاه تو سرشار؛
بگویم مهربانِ من؛
هزاران سال بگذشت امّا همچنان در دل؛
زِ عشقت آتشی دارم؛
تو را من دوست میدارم؛
مرا در سینهات دَرکَش؛
مرا در محبسِ سینه؛
برای تا ابد در خویش زندانی کن..
محبوب من؛..
من شعر هایم را
بر وزنِ لبخندِ تو میسرایم؛
و واژهها را؛
در روشناییِ چشمانِ تو
پیدامیکنم؛
نگاهت را از من مگیر؛
مهربانِ من؛..
من قافیهها را؛
با نُتهای مژه بر هم زدنِ تو مینویسم؛
موسیقیِ نگاهت را از من دریغ مکن؛
ای چشمهء الهامِ شعرهای نابِ من؛
بی تو احساسم؛
در روحم منجمد میشود؛
برگرد؛
بیا که بی تو؛
اسیرِ چنگالِ بی رحمِ زمستانِ
تنهاییاَم…
میروم
……
……
……
امّا..
امّا..
امّا بگذار قبلِ رفتنم؛
مقداری در هوای نگاهت؛
عمیق نفس بکشم؛
میروم
امّا..؛
بگذار قبل از رفتنم؛
چند جُرعه از صدایت بنوشم؛
میدانی…!؟!!
راه سختی در پیش دارم؛
اجازه بده
یک کوزه از لبخندت بردارم
و با خود ببرم؛
راستش را بخواهی
من به فیثاغورث اعتماد کردهام؛
که دلم
راضی به رفتن شده است؛
میدانی که..
فیثاغورث میگوید زمین کُرَوی است؛
این یعنی..
من روزی از پشتِ سرت
به تو میرسم؛
و آرام؛ چشمانت را میگیرم؛
تپش قلبِ تو تُند میشود؛
تو میپُرسی..
کیستی؟
جواب میدهم..
منم من..
آشنای از یاد رفته؛
منم من..
درختِ زمستان زدهء غریب؛
منم که روزی زیر سایهام
به پُشتیِ آرامش تکیه میدادی؛
و برگهای دفترِ شعرم را؛
در آغوشت دَم میکردی
و در فنجانِ خیالت میریختی؛
و وقتی لبخند بر لبت نبات میشد؛
آن را در فنجانِ خیالت میانداختی؛
و آرام با دلت آن را سَر میکشیدی؛
باز میپرسی…
تو کیستی؟
میگویم؛
یادت نیست؟
صد سال پیش بود؛
نمیدانم…
شاید هم هزار سال پیش..
کوزهای از تو به امانت بردم..؛
برگشتهام؛
برگشتهام تا امانتت را پس بدهم؛
شوخی کردم..
آمدهام دوباره کوزه را پُر کنم..
وای..
امّا..
اگر فیثاغورث اشتباه کرده باشد چه؟
میدانی..
می دانی اگر زمین تخت باشد
چه اتفاقی میافتد؟
من با هر قدم؛
از تو دورتر میشوم؛
و دیدارمان به قیامت هم نمیافتد؛
پشیمان شدم..
میترسم زمین تخت باشد..
نمیروم…
نمیروم؛
حتی اگر مرا نخواهی..
اگر یک بار بگویی دوستت دارم؛
به ماه میگویم تمام
ستارهها را خبر کند؛
به سال میگویم هر چهار فصل سال را؛
لباس بهار بپوشاند
و با خود بیاورد؛
به آسمان میگویم سمفونیِ باران را بنوازد؛
تا گُلها دسته دسته؛ رقصکنان؛
به پیشواز نگاهت بیایند؛
اگر یک بار بگویی دوستت دارم؛
به خدا میگویم به تمام
پیامبرانش بگوید؛
به تماشای این معجزه بنشیند؛
تا همه ایمان بیاورند به ید بیضای عشق؛
اگر یک بار؛
فقط یک بار بگویی دوستت
دارم؛
پروانهها را به تمام جهان میفرستم؛
تا کوهها و دریاها را از شمع چراغانی کنند؛
اگر فقط یک بار بگویی دوستت دارم؛
من به رسالت چشمانت مبعوث میشوم؛
بدون هیچ نیازی به معجزه؛
تنها با یک نگاه؛
جهان را به پرستش چشمانت دعوت میکنم؛
اگر فقط یک بار بگویی دوستت دارم…
ای جان و ای جانانِ من؛ از غم مرا ویران مکن
ای عشق و ای ایمانِ من؛ از غم مرا ویران مکن
من عاشقِ روی تو ام؛ مستانه از بوی تو ام
سرگشتهء کوی تو ام؛ از غم مرا ویران مکن
ای پادشاهِ دلبری؛ ای برتر از حور و پری
از هرچه گویم بهتری؛ از غم مرا ویران مکن
ای چشمِ تو پیمانهام؛ در عشقِ تو دیوانهام
تو شمع و من پروانهام؛ از غم مرا ویران مکن
دل بی قرارِ روی تو؛ آشفتهء گیسوی تو
دلبستهء ابروی تو؛ از غم مرا ویران مکن
تو ماه و خورشیدِ منی؛ تو عشقِ جاویدِ منی
تو نورِ اُمّید منی؛ از غم مرا ویران مکن
ای روشن از تو جانِ من؛ ای مهرِ جاویدانِ من
مَشکَن دل و پیمانِ من؛ از غم مرا ویران مکن
مهرِ مرا کُن ریشهات؛ عشقِ مرا اندیشهات
بر من وفا را پیشهات؛ از غم مرا ویران مکن
بدون دیدگاه