سپهر فرزاد دانش آموخته هنر و سینما


بیوگرافی دانش آموخته هنر و سینما سپهر فرزاد

مشخصات هنرجو

  • متولد: ۱۳۷۳
  • مدرک تحصیلی: کاردانی اقتصاد
  • دانش آموخته رشته بازیگری طی
  • سالهای ۹۸ و ۹۹ در آموزشگاه هنر و سینما

اساتید:

  • دانش آموخته فن بیان و سخنوری: فرزانه معصومیان
  • دانش آموخته مبانی ترانه سرایی مقدماتی و پیشرفته توسط یغما گلرویی و حسن علیشیری
  • اساتید آموزنده بازیگری :استاد داریوش موحد، استاد مسعود آب پرور، استاد مهدی ارجمندی

بازی:

  • سریال ترور ساخته جناب عباس مجذوبی
  • فیلم کوتاه تلاشی برای یک داستان مسخ استحاله

نمونه اشعار

ازينجا تا دم مردن
برام راه زيادي نيست
به دنيا اومدن بد يود
به دنيا اعتمادي نيست
تو هر زخمي بگي خوردم
برام عاديه در رفتن
تو دردام غوطه ور موندم
دلي نيس واسه دلبستن
تو اين جنگ سراسيمه
جايي واسه پناهم نيست
يكي همرنگ اين پرچم
واسه بغضا و آهم نيست
فقط معجزه مي خوام و
يه صبري واسه ي موندن
يه اشك شوق تو چشمو
تو چشمات حستو خوندن
هنوز غرقم تو رویاهام
جهان جاي قشنگي نيست
دارم در میرم از دیدن
تو چشمام دیگه رنگی نیست

از كجا شرو شده قصه
كه تهش تا ابد بازه
يكي درگيره با قلبش
يكي با غصه ميسازه
از كجا شرو شده قصه
چرا بايد رها باشيم
چرا بهم گره خورديم
اگر بايد جدا باشيم
….
تو كابوس ورق خوردن
تو چنگال دل و رويا
بايد راه فرار باشه
واسه دل كندن از دنيا
وقتي پاييزم فراري بود
مرداد دهن كجي مي كرد
پادشاه فصلا بود اما
با گرمامون غريبي كرد
….
ته قصه چرا بازه
اسير اين تسلسل هام
بازم با گريه برگردي
ميدونم آخرش تنهام
ته قصه چرا بازه
فرار مقصد نميشناسه
يادمي تو اوج در رفتن
‎خود اين يه دنيا احساسه
…..

تو كابوس ورق خوردن
تو چنگال دل و رويا
بايد راه فرار باشه
واسه دل كندن از دنيا
وقتي پاييزم فراري بود
مرداد دهن كجي مي كرد
پادشاه فصلا بود اما
با گرمامون غريبي كرد

دوست دارم يه ادعاس
واسه رسوندت به مرگ
با زبون بفرمايين
جاي كلام بتمرگ
دوست دارم يه ادعاس
مثل يه كاسه آب سرد
واسه يدونه ميشي كه
سرش ميره تو اين نبرد
به من نگو دوست دارم
از شنيدنش بيزارم
نگو نگو ، يه ادعاس
اعصابشو ندارم
دوست دارم يه ادعاس
مثل نواي انقلاب
با شعار دموكراسي
نتيجه زندون و عذاب
دوست دارم يه ادعاس
مثل سيب دست حوا
مياره مارو رو زمين
از يه بهشت بي صدا
به من نگو دوست دارم
از شنيدنش بيزارم
نگو نگو ، يه ادعاس
اعصابشو ندارم

آن روز كه باريدي
آتش به جگر افتاد
تو الكل و من چون شمع
جانم به خطر افتاد
بر زندگي پوچم
هر لحظه كه تابيدي
آن تلخي مالامال
عمري به شكر افتاد
هركس كه مرا ميديد
با روي پر از ترديد
در فكر فرو مي رفت
” مردي ز كمر افتاد ”
يك عمر خدا بودي
جنگاور ميدانت
حالا كه خدا گشتم
شمشير و سپر افتاد
بعد از تو جهان ديگر
از پايه پريشان گشت
آن بتكده ي لبهات
آخر به تبر افتاد
وندر دل اين اشعار
يك شاعر سبك نو
با قافيه اي ناقص
اينبار به غزل افتاد

شكستم ايندفه اما
شكستم اشتباهي نيست
نبرد و اشتباه رفتم
به بردن اعتباري نيست
تو جنگ خسرو و فرهاد
همش فرهاد من بودم
تو جنگ فرهاد و فرهاد
قباد بي كفن بودم
با تو خوشبخت تره شيرين
درسته قند من افتاد
تو شيرين و نوازش كن
برو خداي من همرات
اگه خالي شدم امروز
به فردايي اميد دارم
شايد اين امتحانم بود
به رحم هو ، اميدوارم
شايد اين قصه زيباتر
ازون اسطوره اي هاشه
شايد مجنون بايد ميرفت
تا ليلي خوش نشين باشه
منم مجنون وار امروز
جاي فرهاد و پس ميدم
تا اين قصه جهاني شه
به هر عشقي نفس ميدم

به سراغ من نيا ليلي
من ضعيفم مرد تو نيستم
من سوار قصه ي مرگم
مرهم اين درد تو نيستم
به سراغ من نيا ليلي
نه مجنونم ، نه فرهادم
نه براي دشمنات دشنه
و نه حتي هديه ي بادم
من يه زندوني تو بن بستم
چشممو به ترك دل بستم
نه مجنونم ، نه فرهادم
فقط به رويا دل بستم
به سراغ من نيا ليلي
آخه رويات منفجر ميشه
هركي با من همنشين باشه
از شكستام منزجر ميشه
به سراغ من نيا ليلي
من از اين عشق بيزارم
واسم ذوق تو افسوسه
حقيقت داره ، بيمارم
من يه زندوني تو بن بستم
چشممو به ترك دل بستم
نه مجنونم ، نه فرهادم
فقط به رويا دل بستم

از پيش من نرو، ميگيره حنجره
شبهاي بي چشات، لبريز دلهره
كنار من بمون، سختي مسافره
وقتي مياي هوا، از قاصدك پره
از دست من نرج،
من غصه ميخورم
من با تو زندم و
از عشق تو پُرَم
با پنجره ميگم،
درداي قلبمو
گرم ميكنه نگات،
روزاي سردمو
از دست من نرنج،
با من سفر بيا
تو قصه ي آليس،
گل هاي بي ريا
باغ ترانمو
توي چشام ببين
از لاي شاخه ها
قلب منو بچين
از پيش من نرو، ميگيره حنجره
شبهاي بي چشات، لبريز دلهره
كنار من بمون، سختي مسافره
وقتي مياي هوا، از قاصدك پره

تصور كن چشات واشه
ببيني اون كنارت هست
بگه همش يه خواب بوده
ديگه دنيا به كامت هست
تصور كن دلش تنگ شه
واسه حرفاي تكراريت
تو شبهاي تو مرهم شه
واسه اون زخماي كاريت
تصور كن چه شيرينه
تصور كن چه آسونه
تصور كن كه اون ليلي
چه بي اندازه مجنونه
تصور كن يه روز شادي
همه غمهاتو سوزونده
ديگه رد كردي سختي رو
فقط جشن و دعا مونده
تصور كن كه بي برگشت
ميخواد با تو شناور شه
تا كه خوشبخت ترين آدم
ديگه با تو برابر شه
تصور كن چه شيرينه
تصور كن چه آسونه
تصور كن كه اون ليلي
چه بي اندازه مجنونه

دنیا برایم جای امنی نیست
پیوسته در افول یک رویام
من هر کجا باشم سرِ آخر
تنها ترينم در تشنج هام
من قاصد پيام يك بغضم
در انتهاي باور يك مرد
جايي شبيه بركه اندوه
وقت هجوم ياوه هاي سرد
دنيا برايم جاي امني نيست
وقتي كه غم با بوسه اي مرده
اما كسي در مستي قلبم
ناخواسته با من ترك خورده
من آخرين تصوير يك مرگم
پايان تلخ سلطه ي فرهاد
وقتي شقايق فكر آهن بود
خسرو برايش دم تكان ميداد
دنيا برايم جاي امني نيست
من آخرين نا اهل اين دنيام
من هر کجا باشم سرِ آخر
تنها ترينم در تشنج هام

يه شب تو كوچه اي تاريك
تك و تنها ، هدر رفتم
منو مار مي گزيد هربار
تا از شادي ها در رفتم
من از روزاي خوب انگار
فقط تلخيشو مي فهمم
كه سخته اعتراف اما
من اين راهو غلط رفتم
يه شب تو كوچه اي تاريك
كه سيگار من رو روشن كرد
سرم رو به هوا پر داد
دلم رو ، رو زمين پهن كرد
درختا سخت ميديدن
منو تو حاله اي از برگ
درخت آخرين مي گفت
سلام اي ياور هم مرگ
يه شب تو كوچه اي تاريك
اميد رفت و ترانه مرد
مثه يه قاصدك تو باد
گل روياي من پژمرد
شايد اين حرف آخر بود
نسيم فريادي از سر داد
تو مُردي و حواست نيست
نكن ناله ، نزن فرياد
يه شب تو كوچه اي تاريك …

به تماشاي تو هستم
تو كه زيباتر از عشقي
تويي كه بين جهنم
يه ستاره از بهشتي
زخميه كل وجودم
زخمي از خنجر دنيا
همه دلخوشيم همينه
با تو بودن توي رويا
وقتي چشماتو ميبينم
غرق اون سياهي ميشم
لاي اون موهاي مشكيت
خونه كرده اصل و ريشه م
توي لحظه هاي خندت
دنيا دلنشين و شاده
واي كه ميميرم براشون
خيليم آروم و ساده
اگه دستاتو بگيرم
همه آسمونو دارم
ميرم از تبار خورشيد
كل گرما رو ميارم
اگه با من همسفر شي
كل غم ها رو مي بازم
از تموم دلبري هات
خونه ي غزل ميسازم
بيا با من نگو ديره
بيا با من، نگو زوده
بيا كه مجنون قصه
بيشتر از همه حسوده

من شاعري در عصر شو آفم
هر شب برايت قصه ميبافم
من خود بريدم بند از نافم
اين گوشه در اين شعر خواهم مرد
هر چند خدا درين حوالي بود
ترجيع بند شعر اما سوالي بود
با اين همه قلب تو خالي بود
من عشق را از شعر خواهم برد
من واژه ها را خسته مي خوانم
من اين دهان را بسته مي خوانم
من عشق را سربسته مي خوانم
من طعنه ها از شعر خواهم خورد
روزي كه حوا عشق را بلعيد
بر روي قلبم زخم ها را ديد
ابليس يك گوشه به ما خنديد
آن لحظه در اين شعر خوابم برد
هستم بله وقتي كه مي ماني
هستم بله، من عاشق ثاني
هستم بله، بهتر تو مي داني
اين گوشه در اين شعر خواهم مرد
من عشق را از شعر خواهم برد
من طعنه ها از شعر خواهم خورد
آن لحظه در اين شعر خوابم برد
اين گوشه با اين شعر خواهم مرد…

از نو مي آغازم سقوطم را
از تپه هاي دشت حيراني
بيرون تراويد از نگاه من
فرياد هاي شهر شهواني
در خود فرو ميرم كه بگريزم
در خود فرو ميرم و ميبينم
اين ناله ها از كودك من بود
در فال تو يك سيب ميچينم
در لا به لاي ذهن آشفته
تصوير يك پروازِ باطل بود
روياي رفتن به جهاني نو
آبستن يك مرگ عاجل بود
تقدير من آغشته به غم بود
سيماي اين قلبِ ترك خورده
در شعر نيمايي قدم ميزد
شعري كه از شاعر كتك خورده
و آخر قصه دوباره هيچ
يادآور پژمردن من بود
هر قطره خوني كه ميباريد
آغشته به پيراهن من بود
از نو مي آغازم سقوطم را
از تپه هاي دشت حيراني
بيرون تراويد از نگاه من
فرياد هاي شهر شهواني

خوني چكيد از قلب بي باور
انديشه از زيباييش له شد
وقتي قلم از غصه ميناليد
او اصلحِ عشقاي صالح شد
وقتي خدا در نا اميدي بود
وقتي غزل شعر مرا ميكشت
در باور يك مرد فرسوده
پيوسته او تقدير را ميشست
من روزگارم طرحي از غم بود
فرداي من پيوسته مي پژمرد
وقتي رسيد با قلبي عطرآگين
سيل عزا در قلب من ميمرد
ديگر قلم در غم نميپيچيد
وقتي صدايش عمرو جان ميداد
اين شاعرك در باور يه زن
جاي خدا هم امتحان ميداد
حالا كه فرهاد تيشه را انداخت
حالا كه مجنون سخت در بهته
حالا كه شاملو از زبان من
تنها برايش شعر مي پخته
فصل حسودي هاي شيرينو
فصلي كه حوا عشقو مي فهمه
وقتي ماتيلدا در جواب بغض
مثل لئون بي تاب و بيرحمه
تير آليس قلب منو بوسيد
حالا قلم بيتاب رفتن نيست
تصوير هاي منتشر از ذهن
بازيچه انديشه ي من نيست
خوني چكيد از قلب بي باور
انديشه از زيباييش له شد
وقتي قلم از غصه ميناليد
او اصلحِ عشقاي صالح شد

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


3 − 1 =